گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

خوب من امروز زیاد خوردم ولی عذاب وجدان ندارم نمی دونم چرا !!!!کار های خونه رو به جز جارو  زدن انجام دادم .ورزشم که اوضاعش خیط و بدنم هم بسیار شل و ول ولی نمی توانم ورزش کنم سرفه نمی زاره و اگرم بزار سید نمی زاره اما می خوام فردا یوا شکی با دوچرخه برم دانشگاه راستی این کاهش وزنه خیلی هم چیزه خوبی نیستا !!!! آخه از وقتی که من کم کردم این دماغ رشتیم عجیب غریب به چش میاد!!! دیروز با خواهرم ویدیو چت می کردم بهم گفت باید یک فکری به حال این دماغ هم بکنی و ایلا ۱۰ کیلو دیگه که لاغر شی یک دماغ ازت مونده با یک کمی چیزای دیگه!!!!

راستی چون توی این ماه افسردگی زیاد میشه توصیه میکنم به دوستان که اگه چیز خنده داری دارن به ما هم بگن که بخندیم خودم سعی میکنم هر روز یکی بزارم



<_text>زبان شیرین لری : چوی که ریدم سیت- چوس بید نهردی

                                           -

                                           -

                                           -

                                           -



ترجمه : چایی که ریختم برات چش بود نخوردی؟؟؟



point of view

از قدیم گفتن: خوش باش دمی که زندگانی این است!!!! من که از خدا که پنهون نیست از شمام نباشه رو حرف بزرگتر یک کلمه خرف نمی زنم ! همش به خوش باشه فکر می کنم ! 

این هفته از 2 شنبه به مدت 1 هفته کارم تعطیله! ریسم البته بهترین ریس دنیاست! داره می ره عروسی خواهرش! دیروز ازش پرسیدم :لیزا چند نفر توی عروسی خواهرت میان؟؟ بهم گفت 60 نفر!!! اما تو عروسی من 150 نفر بودن من تعجب کردم ازش پرسیدم چرا شما که فامیل هاتون یکییه !! بعد لیزا گفت آره اما عروسی دختر عمه ام هم توی هم روزه یک ایالت دیگه و نصف فامیل هامون اونجا میرن!!! منو میگی گفتم ااا چرا خوب با هم هما هنگ نکردین بعد گفت اول دختر عمه ام اون روز رو انتخاب کرد و بعدش خواهرم بهش زنگ زد و دختر عمه ام بهش گفت ببخشید خانواده شما توی عروسی من دعوت نیستن و هر روزی که می خواهی عروسی بگیر!!!!! 

من از تعجب شاخ در اوردم بعد گفتم اگه این اتفاق تو کشور من می افتاد خیلی مشگل بزرگی به وجود می اومد و یک جنگ تمام عیار توی فامیل و خاندان مون به وجود می اومد و احتمالا تهش ما با تمام کسایی که رفتن عروسی دختر عمه ام قطع رابطه می کردیم!!!! 

وقتی واکنش لیزا رو نسبت به حرف هام دیدم تازه فهمیدم که چقدر دنیا های ما با هم فرق داره و دنیای آمریکایی ها چقدر منطقی تره و بهتره !!! لیزا چشاش گرد شده بود و از تعجب با دهان واز انگار که داره یک منگول و نگاه می کنه نگام کرد و گفت: وا چرا آخه!!! خوب شاید مشکلات مالی داشته باشن شاید اصلا دوست ندارن که شما تو عروسی باشین !!!! و شاید دیگران دوست ندارن توی عروسی شما باشن و دوست نداشته باشن ویا پول هدیه عروسی دادن رو نداشته باشن!!! 

و شاید هم یک دلیلی دارن که نمی خواهن شما بدونین و لی دلیل خوبی به نظر خودشون باشه!!! 

و اینگونه من فهمیدم که چقدر زندگی می توانه آروم و بدون ناراحتی و دقدقه باشه همه چیز به زاوییه دیده!!!  

 

خوب من حالم رو به بهبوده و می توانم رژیم رو شروع کنم به امید خدا یک جدول میزارم و از فردا پرش می کنم کلی هم کار دارم آخره هفته ها اونقده تفریح می کنم که واقعا خستمه لباسارو نشستم خونمون کثیفه هنوز لباسای زمستونی رو از چمدون  بیرون نیو وردم و کلی هم زبان باید بخونم دوچرخه سواری هم باید بکنم چند روز دیگه هوا سرد میشه و نمیشه رفت ! 

 

راستی اگه کسی از شکیبا خبر داره به منم بگه دلم براش تنگ شده الانم میام به همتون سر میزنم

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از

مردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش

 

لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع

دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را

 

می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و

مخترع مر‌گ آور ترین سلاح بشری مرد!"

 

آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ

این گونه بشناسند؟

 

سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.

پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و

 

پیشرفت‌های صلح آمیز شود.

 

امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل،

جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و ... می‌شناسیم. او

 

امروز، هویت دیگری دارد.

 

 

 

یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!


--