از قدیم گفتن: خوش باش دمی که زندگانی این است!!!! من که از خدا که پنهون نیست از شمام نباشه رو حرف بزرگتر یک کلمه خرف نمی زنم ! همش به خوش باشه فکر می کنم !
این هفته از 2 شنبه به مدت 1 هفته کارم تعطیله! ریسم البته بهترین ریس دنیاست! داره می ره عروسی خواهرش! دیروز ازش پرسیدم :لیزا چند نفر توی عروسی خواهرت میان؟؟ بهم گفت 60 نفر!!! اما تو عروسی من 150 نفر بودن من تعجب کردم ازش پرسیدم چرا شما که فامیل هاتون یکییه !! بعد لیزا گفت آره اما عروسی دختر عمه ام هم توی هم روزه یک ایالت دیگه و نصف فامیل هامون اونجا میرن!!! منو میگی گفتم ااا چرا خوب با هم هما هنگ نکردین بعد گفت اول دختر عمه ام اون روز رو انتخاب کرد و بعدش خواهرم بهش زنگ زد و دختر عمه ام بهش گفت ببخشید خانواده شما توی عروسی من دعوت نیستن و هر روزی که می خواهی عروسی بگیر!!!!!
من از تعجب شاخ در اوردم بعد گفتم اگه این اتفاق تو کشور من می افتاد خیلی مشگل بزرگی به وجود می اومد و یک جنگ تمام عیار توی فامیل و خاندان مون به وجود می اومد و احتمالا تهش ما با تمام کسایی که رفتن عروسی دختر عمه ام قطع رابطه می کردیم!!!!
وقتی واکنش لیزا رو نسبت به حرف هام دیدم تازه فهمیدم که چقدر دنیا های ما با هم فرق داره و دنیای آمریکایی ها چقدر منطقی تره و بهتره !!! لیزا چشاش گرد شده بود و از تعجب با دهان واز انگار که داره یک منگول و نگاه می کنه نگام کرد و گفت: وا چرا آخه!!! خوب شاید مشکلات مالی داشته باشن شاید اصلا دوست ندارن که شما تو عروسی باشین !!!! و شاید دیگران دوست ندارن توی عروسی شما باشن و دوست نداشته باشن ویا پول هدیه عروسی دادن رو نداشته باشن!!!
و شاید هم یک دلیلی دارن که نمی خواهن شما بدونین و لی دلیل خوبی به نظر خودشون باشه!!!
و اینگونه من فهمیدم که چقدر زندگی می توانه آروم و بدون ناراحتی و دقدقه باشه همه چیز به زاوییه دیده!!!
خوب من حالم رو به بهبوده و می توانم رژیم رو شروع کنم به امید خدا یک جدول میزارم و از فردا پرش می کنم کلی هم کار دارم آخره هفته ها اونقده تفریح می کنم که واقعا خستمه لباسارو نشستم خونمون کثیفه هنوز لباسای زمستونی رو از چمدون بیرون نیو وردم و کلی هم زبان باید بخونم دوچرخه سواری هم باید بکنم چند روز دیگه هوا سرد میشه و نمیشه رفت !
راستی اگه کسی از شکیبا خبر داره به منم بگه دلم براش تنگ شده الانم میام به همتون سر میزنم
خوش بحالت مریم جون کاش همیشه رئیستون عروسی داشته باشه.چی میشد یه بار ماهم یه هفته تعطیل می شدیم .(یه آرزوی محال .ما حتی تو تعطیلات عید هم سرکاریم)
وای نه خدا نکنه ریسم همش بره عروسی بابا دلم براش تنگ میشه!!! خداییش این یک هفته بیکاریمم هیچ برنامه ای براش ندارم!!! ای کاش نمی رفت!
مریم جون فرهنگ ما با اینا فرق میکنه ولی قبول کن فرهنگ مام قشنگی های خودشو داره. همین دور هم جمع شدنای ما که با یه دنیا عوضش نمیکنم مال فرهنگمونه
بهاری دیره قول دادی فردا درس بخونی برو بخسب
تعطیلات خوش بگذره-مواظب وزنت باش.می دونم گاها نمی شه تنوین بهش داد واسه همین بی تنوین نوشتم(چشمک). درمورد نوبل خیلی جالب بود .نمی دونستم قضیه به این شکل اینطوری بوده! راستی از نوع رفتنت به فرنگ اگه حوصله کردی بنویس.
سلام دوست جون دلم واست تنگیده.کجایی دختر؟؟؟خوبی دیگه نه؟؟
تو کار جدول بودم ولی از بس که از حساب کتاب متنفر بودم(از همون بچگیا) بی خیال جدول وحساب کالری شدم.
حالا هم کالری گتره ای می گیرم.
وای چه باحالن اونوریا ... یعنی فامیل های ما سر دو روز دیر یا زود دعوت کردن جنگ راه میندازن :)))
راستی مریمی چقدر پست قبلیتو دوست دارم ف کاش منم بتونم یه دونه از اون تصمیمات اساسی بگیرم ...
عکسمو گذاشتم خبرت میکنم
سلام مریم جون
مرسی از اینکه رفتارمو با پسرم تایید کردی، و خوش به حالت که این قدر زبان انگلیسیت خوبه که راحت میتونی ارتباط برقرار کنی، من تازه شروع کردم به خوندن اونم توی خونه، خدا کنه زود راه بیفتم