گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

هر روز شروع قصه ای دوباره است قصه ات بی غصه باد!!!

 سرم خیلی شلوغه انشالا از ۲ شنبه مرتب میام

 

 

 

هر روز شروع قصه ای دوباره است قصه ات بی غصه باد!!! 

 

سلام به همه دوستان رژیمی عزیزم خوب این هفته شروع تازه ای نقطه عطفی در رژیم من خواهد بود باید بشم ۵۹ کیلو! باید دهه عوض کنم! سال هاست که آرزو دارم یک دختر ۵۰ کیلویی باشم و این یک نقطه عطف برای من! تقریبا هر سال تولدم وقتی میومدم شمع های تولدم و فوت کنم ۱ آرزو داشتم اونم این بود  که لاغر شم! توی خونه ۷ نفری ما فقط من و بابام چاق بودیم دادشم با قد ۱۷۶ وزنش ۶۳ کیلو بود!!! همش توی دعوا ها به من می گفت استوانه بشکه گاهی هم موقع غذا خوردن تا می آمدم قاشق رو توی دهنم بزارم صدای انفجار از خودش در می آورد!!! البته اون موقع ها خیلی بچه بود دادشم٫الان هزار ماشالا خیلی آقا و مهربان شده !!! خلاصه اش که ما عقده ی این ده ی ۵۰ رو دارم! 

اما تا حالا اینقدر خودم رو جدی و مصمم به لاغری  ندیده بودم و می دونم همه اینا از معجزه کار گروهیه!!! 

خوب الان می خوام از تمام کسایی که می خوان دهه عوض کنن مثلا ۷۳ هستن می خوان برن توی ده ی ۶۰ یا ۶۲ می خواهند وارد ده ۵۰ بشن به من اعلام کنن که هم هوای هم و بیشتر داشته باشیم هم به هم انرژی بدیم خلاصه این کار رو برای خودمون آسون تر کنیم !!!  

  حالا بریم سر دلیل های عدم موفقیت هفته گذشته!! 

۱ خوردن آب خیلی کم 

۲ فشار های روحی 

۳حساب نکردن دقیق کالری 

۴ لذت نبردن از غذا خوردن 

۵ بی تفاوتی به قول و قرار هایی که با خودم گذاشته بودم!!! 

  این هفته خیلی جدی تر خواهم بود و اسم این هفته ی من خدا حافظ دهه ی ۶۰ خواهد بود 

یک شنبه: 

زندگی من خیلی هیجان انگیز شده البته بیشتر آخر بدشانسی تا هیجان انگیز ولی خوب همین که یک نواخت نیست بازم خدارو شکر!!! ماجرا از این قراره که ماشینمون خراب شده بود و تازه  ۲ ساعت بود که از تعمیرگاه آورده بودیم که پنچر شد اونم درست یک روبع قبل از اینکه من برم سر کار!!! بیچار لیزا هم بلیط کنسرت داشت !ن باید حتما میرفتم پیش بچه ها که تنها نباشن!!خودش سریع اومد دنبالم بیچاره کلی هم دل داریم داد که بابا همه پنچر میشن اتفاق می افته ناراحت نباش!! عجب انسانی خلق کرده خدا باید ببینینش!! قبلا میترسیدم اینجا بچه دار شم می گفتم بچه ام خلاف میشه خدای نکرده هموسکشوالی چیزی میشه اما با دیدن لیزا که یک آمریکایی هست و اینجا بزرگ شده میبینم از ۱۰۰ هزار هزار مسلمان مسلمان تره تمام ترسم برطرف شده خلاصه من رفتم سر کار سید موند و ماشین هر کاری کرد نتوانست چرخ رو باز کن و امروز از صبح هر جا میریم نمی توانن یکی از پیچ های چرخ رو باز کنن تا پنچری بگیرن خلاصه اش که درگیریم فعلا! من خیلی استرس کشیدم اما سید همش میگفت اینا هیجانات زندگی من دارم لذت می برم!!!!اما راجبع خوردن این پنج شنبه تنکس گیوینگه و احتمالا من خیلی می خوارم!!!ولی سعی میکنم مراقب باشم! از فردا جدول می کشم اما امروز شیر+سیریل=۱۵۰چیز برگر ۳۰۰+سیب زمینی ۱۰۰

تصادف

جمعهشنبه یکشنبهدوشنبهسه شنبهچهار شنبهپنشنبه
صبحانههیچی

شیر+کرنفلکس 

 

۱۵۰

نون +پنیر +گردو ۲۰۰۱ نارنگی کمی انار ۱۲۰شیر کرن فلکس۱۵۰چیز کیک۲۵۰۱لیوان شیر+۳ بیسکویت کرم دار۱۸۰
م.وسیب ۵۰
نارنگی ۵۰
نارنگی۷۰خرمالو ۱۰۰۲ تا یخمک ۱۰۰انار۱۰۰خرمالو ۲تا ۱۵۰
نهارسوسیس +نون+سیب زمینی ۴۵۰

برگ۴۰۰ 

۵ قاشق ماکارانی ۲ تا ته دیگ+سالاد۳۵۰نون+تاس کباب +سیب زمینی ۴۵۰غذای مکزیکی ۴۰۰ماهی۲۵۰الویه + نون=۲۵۰
م.ویخمک۱۰۰کیک ۲۰۰+م اند م ۱۰۰۲ تا یخمک۱۰۰یخمک۵۰خرمالو ۵۰۱ برش پیتزا۱۲۰
شام

نون+میرزا قاسمی +الویه 

۵۰۰

۷۵۰ماکارانی ۲۵۰مرغ+نون ۳۰۰چیزکیک ۲۵۰الویه ۲۵۰
آبنیمرو ۲۰۰کم۴ لیوان
دراز نشست۲۰ تا ولی ۲۰ دقیقه والیبال۵۰ تا۴۰ تا
دوچرخه۱ رفت به دانشگاه۱۰ کیلومتر دوچرخه سوارینیم ساعت دوچرخه
کالری مجاز۸۰۰۷۰۰۷۰۰۸۰۰۹۰۰۸۰۰۹۰۰
کالری کل۱۱۰۰۹۰۰۹۷۰۹۲۰۱۰۰۰۸۵۰۹۵۰
امتیاز از صد۴۰۴۰۶۰دوچرخه سواری ارزش یک ۱۰۰ رو داشت!!۹۰۷۰

 

 از تمام دوستانی که برای پست قبلب کامنت گذاشتن کلی تشکر می کنم و اینشالا همه مون روز های بدون اضافه وزن رو ببینیم!

سلام به همه دوستان عزیزم! من ۲ یا ۳ روزی آپ نکردم و به خودم مرخصی دادم یکمم اوضاع روحی به خاطر این گلی خانم به هم ریخته بود که خدارو شکر گلی هم رفت! 

اول یکم خاطره تعریف کنم بعد هم به جدول این هفته به پردازم! با سید یکمی بحثم شده بود که به نظر خودم صد درصد تقصیر اون بود بنده خدا وقتی از سر کار اومد دنبالم یک گل خریده بود که کلی هم گلش قشنگ بود اما من همیشه بهش میگم من عاشق آفتاب گردونم اونم هیچ وقت برام نمی خره چون خودش خوشش نمی یاد !!! واسه همین دوباره باهاش کلی دعوا کردم که تو حتی وقتی هم می خوای بیای آشتی کنی هم به نظرات من احترام نمی زاری!!! اون بنده خدام خیلی دلش شکست و باهام قهر کرد!!! دبیا حالا من بدو حاجی بدو بلاخره امروز طی یک مراسم منت کشی دوجانبه و کلی ایمیل و پیغام خصوصی در فیس بوک باهم آشتی کردیم و من هم که اعصابم راحت شد اومدم اینجا!!  

اما رجبع جدول: 

 ۱- دو روز توی هفته دوچرخه سورای دارم حداقل ۱۰ کیلومتر  

۲-هر روز ۴۰ تا دراز نشست دارم اگه نرم ۲۰ امتیاز کم میشه اگه ۲ برابر برم ۱۰ تا زیاد میشه  

۳-کالری این هفته برای روز هایی که دوچرخه سواری می کنم ۹۰۰ تاست برای روزایی که نمی کنم ۷۰۰ تا  هر ۱۰۰ کالری اضافه که بخورم ۲۰ امتیاز کم میشه! 

 

۴-یک روز سلامتی دارم که فقط میوه و ماهی می خورم نه نون نه برنج نه گوشت! 

 

اینشالا هفته خیلی خوبی داشته باشین الان میام به همه سر میزنم   

 

شنبه: 

امروز کارم خیلی زیاد بود و ساعت ۱ از سر کار خسته اومدم و  ساعت ۲ قرار داشتیم که با بچه ها بریم لب دریاچه پیکنیک . خیلی خوش گذشت‌‌‌, سید هم گیتار میزد لب غروبی خیلی فاز داد به همه !!! بعد یک اتفاق بدی که افتاد این بود که اون خانومی بود که من خیلی باهاش حال نمی کردم و بنظرم که یکمی فالش میزد رو من دعوت نکرده بودم و اصلا هم به کسی نسپرده بودم که به اون خانوم هم کسی بگه که بیاد! لذا همه هی از من می پرسیدند فلانی چرا نیا مده چرا بهش نگفتید؟ خیلی ناراحت میشه!! من هم گفتم من ماشینم ۳ تا جا بیشتر نداشت نمی توانستم برم دنبالش چون به بقیه قول داده بودم که می روم دنبالش! شما ها که ماشینتون جا داره می گفتید بیاد!!! خلاصه یکمی سوتی دادم که من ازش بدم میاد!! مشورت میخواد ازش!!! مثلا من کریسمس می خوام برم کالیفرنیا به نظر شما چه جوری برم حرفاینباید آتو به کسی می دادم!!!  

از یک طرف دیگه این سید استادش را عوض کرده و داره با استاد این خانوم  روی تز دکترا کار می کند و از شانس بد من هم این دو با هم توی یک آفیس هستند!!!! این خانوم هم که انگار هیچ کسی را توی  دنیا ندارد برای صحبت بجز سید مرتب میاد برنامه های زندگیش  را به سید می گوید! به طور مثال : من می خواهم کریسمس برم کالیفرنیا نظر شما چه؟ به نظرتون با هواپیما برم؟ بیخود خوب با هواپیما باید بری  2000 مایل راه دیگه!! توی اینترنت هم کلی سایت های فروش بلیط هست ! فقط می خواد حرف بزند! من هم  بد جنسی کردم به تمام بچه های آفیس گفتم به اون نگفتم!! 

این فیس بوک هم شده قوز بالاقوز بچه ها عکس می گذارند و همه میبینند بعد اونایی که دعوت نکردیم شاکی می شوند کلی حرف خاله زنکی می زنند! حالا این عکس کمپینگ رو بچه ها می گذارند من می مانم با کلی شاکی باید مثل بدهکارا تلفن هایم را بر ندارم و یا کلی  دلیل بیارم و در نهایت تهش هم همه باهم بد میشن!! چرا ایرانی ها اینجورین بابا!! 

ولی جاتون  خالی همبرگر زغالی زدم خفنگ!! خیلی خوش مزه بود هوا هم عالی بود بعدش رفتیم خونه یکی از دوستام فیلم زندگی زیباست رو دیدیم عالی بود برای بار سوم هم برایم جالب بود زیباترین فیلم معنا گرایی که من توی عمرم دیدم!! ختما امتحانش کنید

 وای خدا این داستان و بخونین مردم از خنده 

می‌گویند زن‌ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش به سزایی دارند.
ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی ؟!»
گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ای حق به جانب...
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی ؟!»
شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو... ؟!»
شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند !!!»
القصه آن که شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:
«خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی !!!»  

 یک شنبه :هیچ خبر خاصی نبود!

دوشنبه:  

یک اتفاق افتاد در حد تیم ملی!!!!  

امروز برای نهار سید اومد خونه! بعد به من گفت که این خانومه که من با هاش خیلی حال نمی کنم  نیامد بود کلاس (بزارین واسه این دختر اسم بزارم این جوری سخته من بهش می گم برونکا اگه یادتون باشه دشمن چوبین بود منم بچه بودم ازش می ترسیدم)خلاصه گفت که برونکا نیومد سر کلاس من نگرانشم منم اعصبانی شدم گفتم یعنی چی چون نیومده کلاس تو نگرانشی؟؟؟ بعد گفت آخه تا ظهر آفیس هم نیامد!! دیگه من کف و خون قاطی کردم و گفتم به من چه اصلا برو بهش زنگ بزن حالشو بپرس بیبین نهار خورده یا نه بهش بگو لباس گرم بپوشه امروز هوا سرده خدا نکنه مریض شه کلی قاطی کردم و چرت و پرت گفتم! سیدم ناراحت شد گفت تو اصلا انسان نیستی و اصلا نگران هیچکی نمیشی اگه هم من نگران کسی بشم تو ناراحت میشی!! 

و از خونه رفت بیرون ! منم غمگین یک گوشه نشسته بودم که دوستم زنگ زد کو گفت ببین تو با برونکا حرف زدی؟؟؟ منم دیگه قاطی کردم گفتم یعنی چی اون اصلا به من زنگ نمی زنه چرا شما ها امروز اینقدر گیر دادین بهش خوب یک روز نخواسته بیاد سر کلاس! بعد دوستم گفت نه مگه ماجرا رو نمی دونی؟؟؟ منم گفتم نه چی رو مثلا باید بدونم؟؟؟؟ دوستم هم گفت دیشب از بیمارستان زنگ زدن به برونکا که برادرت تصادف کرده و الان توی کماست!!!! وای خدا دنیا روی سرم خراب شد بیچاره سید می دونست که یک همچین اتفاقی افتاده من اینقدر سلیته بازی در اوردم که اصلا اصل ماجرارو برام تعریف نکرد!! من مونده بودم یک دنیا شر مندگی و از طرفی برای برونکام کلی ناراحت شدم بعد دوستم که بهم گفت که نصف شب یک بلیط میگیره میره سنفرانسیسکو ۴ ساعت پروازه تا اینجا!!! سرتون رو درد نیارم من شدیدا نگران و انصافا ناراحتش شده بودم آخه بیچاره ۴ سال پیش هم پدرشو از دست داده بود و تنها ۱ برادر داشت که خیلی هم بهش وابسته بود! خلاصه به دوستم سپردم که هر خبری که گرفت به منم بگه و از طرفی هم یکم ضایع بود که بعداز این همه بی محلی بهش زنگ بزنم و اصلا نمی دونستم که چی باید بگم! خلاصه سر کار بودم که دوستم زنگ زد و یک اتفاق خیلی خیلی عجیب و غریب تری تعریف کرد!!! 

گفت که برونکا رفته بیمارستان و دیده که این آقایی که توی کماست که برادرش نیست!!! بعد دیده که کیف برادرش با تمام وسایلش پیش این مردست خلاصه کاشف به عمل اومده که به این آقا دزد بوده و کیف برادرو می دزده و میاد که فرار کنه تصادف می کنه و میره تو کما!!!!!!!!!!!!! باور نکردنیه ولی اتفاق افتاده خلاصه برونکای بیچاره چی کشیده توی این ۴ ساعت که تو هواپیما بوده آخی!!! و اما من هیچی نگم بهتره از این قضاوت بد و زود وقتی سید از خونه رفت بیرون همش به خودم می گفتم نگا کن این قدر هوش و حواسش پیش این دخترس که کلاس نیومده نگرانش شده !!! چقدر فکر و خیال های بدی کردم!!! و بعد به فاصله ۲۰ دقیقه همه چی عوض شد به نظرم اومد که چقدر سید آدم خوبیه و خودم آدم بدیم!!!! 

سه شنبه: 

امروز روز خیلی خوبی بود  چرا ؟؟؟ چون حسابی ورزش کردم!!! 

سلام به همه دوستان باوفا ! یک چند وقتی یه که این وبلاگ من رنگ و بوی رژیم رو از دست داده و چون رابطه رژیم من با وبلاگ من یک رابطه کاملا خطیه مستقیمه لذا هر گونه کوتاهی در رژیم تاثر مستقیمی روی نوشته های من می گذاره ! تا این جای هفته که گند زدم با این طرز خوردن!! تازه من همیشه دست بالا کالری حساب می کردم حالا مثل ورپریده ها دست پایین هم حساب می کنم ! اما از سه شنبه بگم قرار سه شنبه هامون که یادتونه با بچه ها می رفتیم مک دنالد یادش بخیر وقتی ایران بودم و منتظر ویزای آمریکا بودم همش به خودم می گفت کی میشه من برم آمریکا و مک دنالد بزنم یک جورایی آرزوم بود که برم مک دونالد !! هه هه هه الان خندم میگیره چون آشغال ترین همبرگر ایران بهتر از مک دونالده!! وای وای یک برگر زغالی روبه روی پارک ملت بود برگراش خدا بود به به این مک دنالد آشغال چرا اینقدر معروفه خدا  می دونه!!! بگذریم امروز واسه تنوع رفتیم  چی پاتله! یک رستوران مکزیکیه که غذاش یکم گرونه حدود ۸ دلار میشه نفری مک دنالد که میریم ۳ دلار میشه! اما خیلی بهتر از مک دنالده خلاصه من با دوچرخه از خونه تا اونجا رفتم بعدش هم با دوچرخه برگشتم حدودا ۱ ساعت نیم دوچرخه سواری کردم هواهم یکم سر بود بیچاره سید دیده بود که هوا سرده از خونه برام یک ژاکت اضافه آورد و وسط راه بهم داد!!! نمی دونم پیتزا فروشی پنتری توی تهران رفتین یا نه ۲ تا شعبه داشت یکی تقاطع وصال و انقلاب یکیشن توی قائم مقام اون غذای مکزیکی داره خیلی خیلی هم با کیفیت و خوشمزه تر از این مغازه های مکزیکی اینجا ست اگه نرفتین ۱ بار برین دیدنش هم خالی از لطف نیست چون به روایت های زیادی اولین پیتزا فروشی ایران بوده!!! 

من که عاشقشم! خلاصه بعد از نهار یکی از بچه ها اصرار شدید که بیا خونمون اما من با افتخار گفتم که نه الان برنامه ام اینه که با دوچرخه برگردم خونه و ورزش کنم!! توی راه برگشت هم یک دارو خونه رفتم که نخ دندون بگیرم خودم رو وزن کردم و دیدم که ۶۰.۵ کیلو گرم هستم!! حالا اگه برسم به ۵۶ عالییه!شام نباید دیگه اینقدر می خوردم اما دوستم اومد خونمون و نمیشه که خودت غذا نخوری !!!حالا فردا را روز سلامتی اعلام میکنم که روز ماهی میوه و سبزیجاته!! 

الان میام به وبلاگای خوشگلتون سر میزنم 

 

 عجب روز بود این چهار شنبه خدارو شکر که تمام شد!!!  

پست ۴ شنبه رو پاک کردم ! چون واقعا با نظر تینا جونم موافقم مرسی تینا جون کلی حال دادی! 

 

پنجشنبه؛ 

 

سلام به تمام دوستان گلم.امروز جای همه شما ها خالی تولد این دختره بود که میرم پبشش کلی عکس های خوشگل گرفتم که میزارم ۴ تا خواهر برادرن که ۲ تا پسر دوقلو به اسم های جک و اریک و ۲ تا دختر به اسم های ماری مارگاریت ۳ ساله و آنا۴ساله امروز تولد ماری مارگاریت بود!توی یک رستورانی که برای بچه هاست و کلی وسائل بازی داره گرفته بودن ! از لیزا مامان بچه ها پرسیدم چرا برای بچه توی خونه تولد نگرفتی و نگفتی که دوستاش بیان ؟؟ بعد بیچاره انگاری که عقده دلش باز شده باشه گفت که : تو که می دونی من بچه هارو یک مدرسه خصوصی اسلامی گذاشتم چون به نظر سالم تر از مدرسه های خصوصی آمریکاییاست ولی مشکل اینجاست که پارسال من تمام دوستای آنا رو دعوت کردم و یکلی هم تدارک دیدم برای تمامه بچه ها اسباب بازی خریدم که بدم و کلی خوراکی و خوردنی اما روز تولد هر چی صبر کردیم کسی نمی اومد میگفت بیچاره آنا رفته بود توی کوچه نشسته بود هر ماشینی که رد میشد می گفت مامان این دوستام بودن که رفتن؟؟؟ میگفت تا آخر شب همش ۲ تا از دوستاش اومدن از ۳۰ نفر!!!! میگفت حتی به من زنگ هم نزدن واسه کنسل کردن! بعد می گفت امسال هم هیچ کدوم از دوستای بچه ها هم تولدشون اونارو دعوت نکردن خلاصه خیلی ناراخت بود بعد گفت واسه همین من امسال توی رستوران می گیرم!! خلاصه من که میدونم مشکل کجاست!!! مشکل اینه که اونا مسلمونن و مسلمان هیچ کس و جز خودشون آدم حساب نمی کنن و اینقدر هم بی ادب و مغرورهستن که حتی کنسل نکردن(نمی دونم چرا ولی مسلمون های اینجا واقعا غیر قابل رفت و آمدن یا حداقل اونایشون که به پست من خوردن) 

خلاصه من خیلی از رفتار این مسلمونا ناراحت شدم دلم خیلی واسه بچه ها سوخت! 

پی اس: 

هفته هم تمام شد و واقعا بد بود! تمام هفته کالری بیش از جد مجاز گرفتم با اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم که  کالری مجار رو بیشتر بگیرم که بتونم رعایت کنم ولی انگاری هرچی که بزارم بیشتر هم نوش جان میکنم خلاصه توی پست بعدی کلی راجبه هفته بعد صحبت می کنم!  

  

 

دوستان چند عکس قبل و بعد از رژیم رو می زارم عکس های با حجاب مال پارسال در شیراز است و ۲ تا عکس دیگه مال ۲ ماه پیشه ایبته الان اون شلوار سرمه ای که پامه تو عکس اینقدر برام گشاده که باش می رم دچرخه سواری و کلا شلور توی خونش کردم! 

 

 

 حالا بعد از کلی رژیم: