-
آرامش!
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 21:26
دیشب یک خواب بد و عجیبی دیدم! خواب دیدم که توی خونه ی 3 اتاق خوابه با 2 تا دختر هم خونه ای هستم و منتظرم که مامانم از ایران بیاد دیدنم! خیلی خوشحال بودم. صبح بود و داشتم برای خودم قهوه می ریختم که یکی از هم اتاقیام که سیاه پوست بود به من گفت که اشلی (اون یکی هم اتاقیمون) داره می ره و ما باید دنبال یک هم اتاقی جدید...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 09:17
همه چی عالیه ولی ...... من غمگینم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 01:17
صبحانه: یک لیوان قهوه+ پودینگ برنج ١٢٠ میان وعده: نان ١٢٠ نهار: یک سوسیس ١٥٠ +نان١٢٠+ دسر ١٠٠ میان وعده: نان برنجی ٥٠ صبح رفتم کار های آستین و کردم و کار نامه هامو گرفتم! درست روزی که فکر میکنی چه قدر زشت و پیر شدی کلی آدم بهت میگن وایییی چه خوشگل شدی!!!؟؟؟ مشگل از چشمای منه! لابد
-
صد بار توبه شکستی باز آ
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 09:41
سلام به خوانندگان نداشته ام! وزنم رفته بالا و اصلا حس خوشایندی نیست! حدود سه سال پیش من از وزن ٨٠ کیلو رسیدم به ٥٦ ولی الان ٦٢ هستم و می خواهم تا آخر تابستان به وزن ٥٠ برسم! این تابستان کاملا وقتم برای خودم هست! و مثل دفعه قبل با کمک شما موفق می شوم! یک جایی خواندم که اگه بتوانی وزن کم شده را تا ٥ سال پایین نگه داری...
-
عروسی!
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 17:06
عروسی نیست بابا چند بار بگم ؟!! یک شام ساده اس! من: بابا چرا گیر میدی ببخشید! خوب همون شام ساده! حالا لباس عروس می پوشی؟؟ او: تو که می خوای بری یه مهمونیه شام ساده لباس عروس می پوشی که من بپوشم؟؟؟؟! من: اگه به مناسبت عروسیم باشه آره! او: نه نه من یک لباس مهمونی سفید می پوشم! من تو فکرم: چرا اینقد سخت میگیره مگه چه...
-
موزه هنر های مدرن
جمعه 22 دیماه سال 1391 09:34
قبل از اینکه تعطیلات زمستانی شروع بشه، با همکارا قرار گذاشتیم که بریم بیرون با هم! خلاصه بعد از چندتا پیشنهاد تصمیم بر این شده که بریم موزه ی هنر های نوین! البته پیشنهاد من بود! من عاشق این موزه هستم و به تازگی یک سریال مستند راجبع هنر مندان جدید و توضیح کارهاشون دیده بودم و خیلی علاقه مند بودم که دوباره به این موزه...
-
دکتر کوسیرا
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:37
امروز با دکتر کوسیرا معلم شیمی ام تو ی کافی شاپ قرار داشتم تا ازش ریکامندیشن لتر بگیرم. چه استاد نازنینی! می توانم ساعت ها به داستان ها ی گوش بدهم! وقتی می خواهد چیزی رو غیر مستقیم بگوید همیشه گربه اش را مثال می زند تا کسی از دستش ناراحت نشود. اینقدر با شخصیت هست که گربه اش را هم مستر پپر صدا میزند نه پپر خالی ( پپر=...
-
اولین روز بعد از تعطیلات
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 23:01
دیشب تولد کلی آدم بود! تولد هابی و رها و لاله. ما با بچه ها رفتیم خونه رها. رها تازه مامان شده و یک بچه ی کوچولوی خوردنی داره. ولی خیلی نا آرومی میکرد و نگذاشت بچه بازی حسابی بکنیم. خلاصه یک چیز کیک خریدیم و رفتیم خونه اشون و همه ی ما شمع فوت کردیم. من هم یک برش کالباسی چیز کیک خوردم. امان بابای رها هم برای زایمانش...
-
سال نو ٢٠١٣
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 19:27
سلام به خواننده گان نداشته ی وبلاگم! دیروز شب سال نو بود و ما خانه یکی از دوستانمون دعوت بودیم. یک مهمانی شب سال نو با تزینات قشنگ و شام بسیار خوشمزه ترتیب داده بود. محل مهمانی تا خانه ما ١ ساعت راه بود برای همین من و هابی ساعت ٥ راه افتادیم. اول رفتیم مال و یک دوری توی مال زدیم و بعد رفتیم استارباکس. با هابی کلی حرف...
-
باز گشت شرم آور
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 17:05
من دوباره اومدم! با شرمندگی هم اومدم! شدم ٦١ کیلو! آخرین باری که اینجا بودم ٥٥ شده بودم! چقدر حرف برای زدن دارم! ٣ ساله پیش من راحت از ٧٥ کیلو با کمک دوستان رسیدم به ٥٥ کیلو! ولی تو این سه سال که نبودم ٧ کیلو چاق شدم که اصلا راضی نیستم! من یک مشکل ستون فقراتی دارم که پای چپم همش بیحس میشه یک بار هم با صورت خوردم زمین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 00:32
بعله عجب جامی شده برامون! راستییییییییییییییییییییییییییییی امروز سومین سالگرد ازدواج من و سیده عاشقتم خیلی بیشتر از روز اول ل ل ل ل ل ل ل
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 تیرماه سال 1389 21:21
و این پایانی بود برای برزیل!! خدا حافظظظظظظظظظ
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 06:04
عجب بارونیه! فردا امتحان دارم خیلی می ترسم! شنبه هم یک مهمونه زنانه دعوت شدم! اولین باریکه یک مهمونی غیر ایرانی می رم ! ساعت ۹.۳۰ تا ۱ شب! یک تجربه تازه!!! خدا کنه امتحانم رو خوب بدم که با روحیه خوب برم! آقا بازی شنبه رو نگو که خیلی خفنگه! برو بچ میان خانه ما برای تماشا! و صرف نهار ! شبش هم مثل هالیودی ها باید لباس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 07:33
ما گفتیم باران ببار نگفتیم خونه خرابمان کن که!!! ۲ روزه که عذاب الهی در غالب نعمت بر استان عزیز ما تگزاس فرود می آید و مارا مستفیض نموده! اما اگر از احوالات بنده جویایی! باید بگویم که هم چون آسمان شهر مان نیست! کمی آفتابی تر و صاف تر است!! تا حالا از دست خودتان نا امید شده اید؟؟؟ این مکالمه ی من را با خودم گوش کنید!!...
-
ببار ای بارون ببار بر کوه و دشت و هامون ببار
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 01:36
داره شر شر بارون میاد خیلی جاتون خالیه! روزای بارونی خیلی خاطره انگیز هستند! شاید چون حس خوبی بهت میدن! هوای گرم و بارونی! بارونی که خیس میشی اما سردت نمیشه! کامنت ها روخواندم! به نظرم میاد ۱ نفر با چند اسم مختلف برایم کامنت گذاشته! البته هیچ اشکالی هم نداره فقط یکم برام جالب بود! یک کتاب بسیار زیبا خواندم به نام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 06:07
۳۱ جولای عروسی دعوتم وعده ما وزن ۵۵ کیلو!!! کلی چیز نوشتم ولی چون دیدم که کسایی که منو میشناسن هم این وبلاگو می خوانن یا شاید بخوانن پاکش کردم که به قول سید دشمن تراشی نکرده باشم!!! ولی خوب همین قدر بگم که شاکیم!!! دوباره امتحان دارم! مامانم کمتر از ۲ هفته دیگه وقت سفارت داره ای کاش که بشه! دلم آغوش مادرانه می خواهد!...
-
امتحان
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:06
عجبا یک هفته در میون این امتحان لعنتی رو گند میزنم من!!! ۳ تا سوال درست را غلط کردن هنر می خوادا!!! عصبانیم حسابی! وزنم رو به کاهش حدودا ۵۷ تام تا بشم ۵۱ ول نمی کنم!! اینشالا ماه رمضونی! توی این گرما حسابی سرما خوردم از بس که جاهای سر پوشیده اینجا سرده!!یک سوتی خفنگ سر کار درکردم از خودم که مپرس هنوزم شرمنده ام!!! شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 09:21
دلم گرفته!! یک چرای بزرگ دارم که نه توان پرسیدنش هست نه طاقت شنیدن جوابش! دلم میخواد کمکش کنم اما خودش کمک نمی خواد! بهترین دوستم توی آمریکا تصمیم گرفته جدا بشه! از نظر من از اون تصمیم هایی که آدم اول می گیره بعد بهش فکر میکنه که چرا این تصمیم رو گرفته! از این تصمیم هایی که من طلاق می خوام ولی به چه دلیل؟ خیلی مطمئن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 02:16
چه روز خوبی! صبح رفتم دندان پزشکی تمام راه به خودم تلقین کردم که همه چی عالی خواهد بود! اولین روز هفته است من اولین بیمارش هستم و دکترم بسیار با دقت کار خواهد کرد! و همین طور هم شد! یک دکتر ناز هندی با چشمای درشت مهربون دکتر من بود! تمام مدت داشتم فکر میکردم که چه قدر شبیه سریدیویس هست! بعد هم رفتم دانشگاه و نمره ی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 08:12
امروز بچه ها اومدن خانه ما فوتبال ببینیم بازی برزیل و ساحل عاج! بجز سجی همه طرفدار برزیل بودیم ! بسی خوش گذشت! امروز روز پدر هم بود اینجا! خیلی دلم برای پدر تنگ شده! یاد اون روز هایی که تا نصفه شب ها شلم بازی می کردیم بخیر! فکرشو بکن یک روزی هم میگم یاد امروز بخیر!! اوضاع درس به قول اینجایی ها SO FAR SO GOOD یعنی تا...
-
استرس
جمعه 28 خردادماه سال 1389 23:39
هرچیز کوچیکی منو منقلب میکنه! یک تلفن وقتی که انتظارش رو ندارم! یا وقتی ایران زنگ میزنم و کسی گوشی رو بر نمی داره! همش منتظر یک خبر بدم!!! ترسو شدم به شدت! در سن 25 سالگی بشدت از امتحان می ترسم اگه نمره کامل نگیرم 2 هفته حالم خیلی بده! امروز توی دندون پزشکی بهم گفت باید دندانت رو پر کنی شایدم مجبور بشی رودکانال کنی!...
-
امتحان در حد تیم ملی برزیل
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 01:08
فردا امتحان دارم از این خفنگا! امروز توی کلاس روانشناسی بحث بیماری ابیسیتی یا همون چاقی خودمون بود! همه اعتقاد داشتن که بیشتر از اینکه یک بیماری فزیکالی باشد، بیماری منتالی (روانی) است! یعنی اینکه بچه یا فرد بزرگ سال برای فرار از فکر کردن به مضوعی به خوردن پناه می برد! بعد راه کارهایی که برای درمان و پیشگیری این...
-
زنک
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 00:42
گفتن نداره! اما اگه بنویسمش قطعا راجبعش کمتر حرف میزنم. خوب اگه اینجا بگم کسایی که نمیشناسمشون می خوانن و خیلی غیبت نمیشه! خلاصه اش که این رفیق ما بد جوری روی اعصاب آدم پیاده روی می کنه! الان که دیگه تحویلش نمی گیریم رفته و با تمام دوستای ما که ما یکمی باهاشون مشکل داشتیم( البته از این مشکلاتی که خودمون می دانیم اما...
-
زیباترین دندانهای دنیا
شنبه 22 خردادماه سال 1389 08:37
امتحان هیومن دولپ منت را گند زدم. امتحان بعدی هفته بعد است هنوز شروع نکردم و احتیاج به یک A دارم. دندان پزشکی رفتم باز هم 2 تا دندان باید پر کنم لعنت به جنس خراب این دندانهای من. چشم پزشکی رفتم خدارو شکر فعلا عینکی نشدم. امروز عصر با دوستان به پارک آبی رفتیم چه خوش گذشت! حالا شرح خبر های بالا: امتحانمون رو که در حد...
-
خروس جنگی شدم
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 09:37
امروز خیلی بی مورد با سید دعوایم شد! سر اینکه هی من حرف سارا را می زدم و او اصلا خوشش نمی آمد و مرتبا می گفت تو که میگی راحت شدی پس چرا اینقدر حرفش رو میزنی؟؟ راست می گفت! اما گاهی انسان تنها چیزی که لازم دارد یک شنونده ی خوب است. کسی که راجبع به تو قضاوت نکند و اگر عصبانی شدی و حرف بدی زدی ، او به دیگران نگوید، کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 10:08
کبوتر با کبوتر باز با باز! اینو من نمیگم شاعر میگه! از نظر روانشناسی هم درسته! آدم ها فقط می توانند با کسانی دوستی های صمیمیٍ بلند مدت و داشته باشند که شبیه خود آنها باشند!از یک جنس امروز با سارا قهر کردم! البته همیشه با ناراحتی با او دوست بودم ! هیچ شباهتی از هیچ لحاظ با هم نداشتیم اما من و او یک دانشگاه می رفتیم...
-
یک روز عادی
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 06:13
سلام دوباره امروز ورزش که نکردم که هیچ، تازه به جای ورزش ظهر هم خوابیدم! الان ساعت 8 شب تازه می خواهم برم درس بخوانم تا ساعت 12 شب درس می خوانم بعد صبح هم از ساعت 9 تا 11.30 وقت دارم درس بخوانم! بعدش می آیم خانه و قول شرف می دم که حداقل 50 تا دراز نشست برم! اگه خیلی حال داشتم میرم روی تردمیل یکم می دوم! کلی کار دارم...
-
باز هم بر گشتم
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 07:56
سلام به تمام دوستای گل! اگر چه اگر هم کسی جواب سلامم رو نده ناراحت نمی شم از بس که شل کن سفت کن می نویسم! این چند وقت بیشتر با آی پدم اینترنت بازی می کردم اونم زبان فارسی نداره نمی توانم باش بنویسم این شد که آپ نکردم! اما دلم می خواهد تراوشات ذهنی ام را با کسانی قسمت کنم که من را فقط از روی افکارم می شناسند! چند وقتیه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 18:33
خوب دیروز روز خوبی بود. از صبح کلاس بودم امتحان روانشناسیمم خوب دادم. غذا خوردنم هم خیلی خوب بود! یک تجربه جدید هم داشتم! ۲ واحد نون با ۲ تا کتلت برای نهار داشتم. ولی برای اولین بار همشو یک جا نخوردم! روز های سه شنبه و پنجشنبه من از ساعت ۷ صبح دانشگاهم تا ۹ شب! همیشه خیلی گشنه می رسیدم خانه و به یخچال یورش می بردم!...
-
بازگشت رژیمی
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 08:04
نمیشه واقعا نمیشه!!! بدون کمک شماها من نمی توانم حتی ۱ گرم کم کنم! الان ۱۳۰ پوند یا ۵۸ کیلوگرم هستم! میخوام ۵۰ باشم تا آخر مرداد! پس باید کالریم روی ۸۰۰ قرار بدم. برای این منظور صبحانه تا ۱۵۰ کالری نهار تا ۴۵۰ و شام ۲۰۰ تا! البته اگه بشه! فردا از ساعت ۸ صبح تا ۹ شب دانشگاه سعی میکنم صبحانه ۱ لیوان شیر ۱۵۰ کالری + ۱...