گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

ایام هفتهجمعه شنبه یک شنبهدوشنبهسه شنبهچهار شنبهپنج شنبه
صبحانه

شیر+ 

کرنفلکس=۱۴۰

شیرسویا۱۵۰۲ تا نون+پنیر ۱۴۰۱شیرسویا ۱۵۰شیر سویا ۱۵۰

شیر+ 

کرنفلکس۲۰۰

م.ویک سیب=۵۰قهوه۵۰چایی شیرین۳۰۱ سیب ۵۰

چیپس 

+سالسا۵۰+۵۰  آجیل

نهار

سالاد+ 

سس۲۰۰

۵ قاشق عدس پلو=۳۵۰۲ واجد نون +۱ رون مرغ ۳۵۰مک چیکن+کمی سیب زمینی ۴۵۰ماکارانی۳۵۰
م.وسیب ۵۰

انار۱۰۰+ 

۱ قاشق بستی۶۰+ 

پاپسیکل ۲۰

شام۲ تا تیکه پیتزا=۴۵۰شام ۴ قاشق عدس پلو ۳۰۰۱ برش کوکو سبزی۲۰۰+مرغ ۱۵۰=۳۵۰۲ق سالاد الویه+۱ نون۳۰۰۳ قاشق برنج +قرمه سبزی=۳۰۰۲ تا سفیده تخمرغ۱۰۰
م.وچرت و پرت ۱۵۰
ویتامین
آب ۶۵
ورزش۲ ساعت پیاده روی۱ ساعت پیاده رویهیچی۵ کیلومتر دوچرخه سواریهیچی
کالری کل۷۹۰۷۵۰۷۸۰۸۰۰۹۰۰۸۸۰
کالری مجاز۶۰۰۶۰۰۶۰۰۶۰۰۶۰۰۶۰۰

جمعه: 

وای بچه ها امروز موی نایت بود یک سالن توی دانشگاه اجاره کردیم و یک فیلم ایرانی پخش کردیم به هر بهانه ای ایرانی ها را دور هم جمع می کنیم دیگه ۳ دولار هم می گیرم پیتزا هم بهشون میدیم قرار بود فیلم چهار شنبه سوری باشه بعد تعقیر دادن به زن ها فرشته اند بعد هم یوهویی یک فیلم داغون به اسم کتانی سفید گذاشتن که خیلی ستم بود ۲ ساعت تحملش 

اون واسه ماهایی که تو آمریکا فیلمای خفن روز هالیودو میریم سینما  میبینم بعدش من و سید پیش نهاد دادیم که بچه ها بیایین خونه ما تا بازی کنیم اومدن ۲ دست مافیا زدیم دیدم نه جواب نممیده شروع کردیم پانتومیم بازی کردن ۱۲نفر بودیم ۲ گروه شدیم از هر گروه یک نماینده انتخاب کردیم که گروه رقیب بهش موضوع پانتمیم رو بگه و اون گروه هم حدس بزنن کلمه مورد نظر رو به من بد بخت که رسید گروه رقیب به من گفت کلمه که باید بازی کنم غاز قلنگ من بیچارم برای برد گروه هر کاری بود کردم و حیثیتم رو به گرو گذاشتم و بعد از ۱ ساعت ادا در آوردن سید گفت که این چه ادای غاز قلنگیه که درمی آری هه هه البته گروه ما برنده نشد ولی خوب تلاش قابل تحسینی کردیم. 

شنبه: 

بچه ها یک رازی رو می خوام بگم که حتی از اینکه به خودمم بگم می ترسیدم و همیشه انکارش می کردم!! من چند وقته فهمیدم که خیلی آدم حسودیم!!! 

حالا چطور و چگونه؟ 

نزدیکه ۲ ماه که یک دختر مجردی به این دانشگاه اومده و هم رشته سیده(شوهرم) البته فوق لیسانس ولی سید دکترا می خوانه ! خلاصه تازه از ایران اومده و دست راستو چپش  رو نمی دونه خیلی گیج بود منو سید خیلی کمکش کردیم تا جا بیفته وبه اندازه خودمون تلاش کردیم که بهش سخت نگذه خلاصه نیومده کلی الکی الکی با کسی که نمیشناسیمش صمیمی شدیم این سید هم خیلی انسان خوبییه و به همه کمک می کنه خداییش تمام سرویس هایی که به این دختر داده به ۲ تا پسر مجرد دیگه ای که تازه اومده بودن هم داده!! اما قضییه این دختره یکمی روی نرومه میدونم که اصلا اصلا این وسله ها به سید نمی چسبه و حتی فکرشم خیلی زشته و کلی گناه داره اما از طرف دختره خیلی خیالم راحت نیست!!! 

به چند دلیل من دلیلامو می گم شما بگید که من بی خودی نگرانم یا باید بیشتر حواسم رو جمع کنم!!! 

دختر زیاد به سید زنگ می زنه حالا به هر بهانه البته بیشترش از سید می خواد که تمریناشو براش جل کنه لازم به ذکره اگه کسی از سید کاری رو بخواد و بتوانه انجامش بده حتما این کار رو می کنه!! پس تمرناشو براش حل میکنه!! البته تمرینای بقیه بچه ها رو هم حل کرده تا حالا!!! 

بعد ماشین نداره هر خریدی که داره به سید زنگ می زنه و جالبه که به من نمیزنه من هم سرم از سید خلوت تره و گواهینامه هم دارم!! بازم لازم به ذکره که سید هم همیشه اگه وقت داشته باشه ایشون رو برای خرید می بره به مغازه البته به کسانی دیگه هم زنگ میزته که اگه اونام خریدد دارن باهاش برن!!!حالا چیز هایی که من نسبت به این دختره بسیار حساس شدم اینه که یک بار به من زنگ زد و من اورژانس بیمارستان بودم و حالم هم خیلی بد بود اوج بیماری سوان فلو بودم گوشیمو برداشتم ایشون بود بهش گفتم که چقدر حالم بده و اومدم اورژانس!! اونم بعد از یک احوال پرسی ساده بهم گفت سید کجاست!! من گفتم خوب سید منو اورده دیگه بعد گفت کی کارتون تمام میشه!!!! من گفتم من نمی دونم من حالم بده نمی دونم گفت خوب به سید میگی کارش که تمام شد بیاد دنبال من من و ببره که یک میز و صندلی ببینم می خوام بخرم!!!! 

من خیلی بهم بر خورد که ایشون اینقدر بی ملاحظه هستن!!! کارم که بیمارستان تمام شد اومدم خونه ساعت ۱۰ بود خودش به سید زنگ زد و سید هم رفت دنبالش!!!!! من خیلی ناراحت شدم و هی به خودم گفت که نقطه ضعف نشون ندم و هیچ اعتراضی نکنم اما واقعا حالم بد شده بود و اصلا باورم نمی شد!!! حالا این قضیه گذشت امروز این خانم با یکی دیگه از دوستای ما مشترکا خونه ای این خانم مهمونی گرفته بودن ما هم دعوت بودیم اما من اصلا دلم نمی خواست برم از صبح هی بهانه های الکی گرفتم از طرفی اون یکی خانم از دوستامون بود نمی شد بپیچونیم  مجبور شدم که برم اما با بد بختی گفتم بعد از شام میرم آخه نمیشه خونه کسی شام بری بعد دوعتش نکنی که که تو خونت بیاد خلاصه ما که رفتیم اونجا من تمام مدت قلبم به شدت میزد وقتی این خانم رو میدیدم و حسابی اعصابم بهم رخته بود البته یک دوست صمیمی اینجا دارم که اون در جریان این هست که من از این خانم بدم میاد و کلی هم غیبتشو پیشش کردم که خدا منو ببخشه!در کل منطقم بهم میگه که هیچ خبری نیست و همه چی امنه ولی از طرفی اصلا نمی توانم وجودش و تحمل کنم با اینکه هیچ بر خورد بدی باهم نداشتیم ولی کاملا وقتی می بینمش استرس شدیدی دارم چه کنم برو بچ؟؟؟ 

یک شنبه: 

امروز روز آروم و خوبی بود از تمام بچه هایی که کامنت گذاشتن ممنونم و در کل به این نتیجه رسیدم که باید حواسم جمع باشه اما در این باره حرف نزنم!دیروز دلم خیلی گرفته بود و با یکی از دوستام زنونه بدون شوهرامون رفتیم سینما! فیلمشم دراکولایی بود و من کلی حال کردم آخه من عاشق فیلم ترسناکم البته این بامزه هم بود!!! وقتی آمدم خونه سید ازم پرسید خوب چطور بود خوب بود یا نه منم یوهو نمی دونم چرا خالی بستم که آره موضوع یک مردی بود که زن داشت بعد عاشق یک زنی میشه! بعد ازش سوال کردم چی میشه که یک مرد زن دار عاشق یکی دیگه میشه!!؟؟ اونم گفت یا باید به زور ازدواج کرده باشه و اصلا هیچ علاقه ای قبل ازدواج نداشته باشه یا اینکه زندگیش خیلی بد باشه همش دعوا مرافه و بی اعتمادی باشه که مرد بر عاشق بشه در غیر این صورت که مرده اصلا برای چی باید دنبال کیس بگرده که  بخواد عاشق شه!!  

گفتم تو اگه این اتفاق برات می افتاد چی کار می کردی اگه جای زنه بودی؟؟؟اونم خندید و گفت به مرده می گفتم برو طرف بشناس درست حسابی که دیگه اشتباهی با کس دیگرو بد بخت نکنی!!البته یک مرد واقعی یک اشتباه(زن گرفتن رو می گفت) ۲ بار نمی کنه!!!! بعدش کلی خندیم و من هم خودمو لوس کردم و خوش گذشت!!!

 بعد امروز هم هی به دل من کار می کرد با اینکه کلی کار داشت هی به من می گفت اگه می خوای من باهات میام دوچرخه سواریا!!! همه چی خوب بود تا اینکه شب ۴ تا از دوستامون اومدن خونمون تا حکم بزنیم من داشتم کارای خونه رو می کردم که اونم زنگ زد به محمد بعد که تلفنش تمام شد من گفتم چی می گفت؟؟ سیدم همین جور که کارشو می کرد گفت هیچی!! یوهو من با صدای عصبانی و حالت داد گفتم خوب همون هیچی رو بگو!!!! خیلی جا خورد گفت تو حالت خوبه چرا اینجوری می کنی!!؟؟؟جواب مسئله رو می خواست ! منم گفت تو چرا باید تمریناتو به دیگران بدی ؟؟؟ بعد اون گفت من اگه ندم اونا فکر میکنن که من چه آدم گندیم اما بار ها بهشون گفتم  که ضرر میکنینا!! درس رو یاد نمی گیرین نمی دونم بچه ها یک جورای اصلا تو این باغ ها نیست!! 

خدا کنه که من راجبع دختره هم اشتباه کرده باشم اصلا دوست ندارم دچار بیمارییه شک بشم!! 

خیلی وحشت ناکه  راستی داریم خونمون رو عوض می کنیم توی همین کامپلکسیم اما میریم خونه ۲ خوابه!! جامون اینجا خیلی کوچیکه ایشالا به مشکل مالی چیزی بر نخوریم!!! روز اسباب کشیمون دقیقا هالوینه!!خیلی حیف!! 

دوشنبه 

خوب من الان در تعطیلات به سر می برم و کلی هم کسل کننده است!!! 

من در مورد شوهرم و اون خانوم  هم تر جیح می دم که اصلا بهش فکر نکنم به چند دلیل 

۱- من هیچ مشگلی با همسرم ندارم و اونم اصلا رفتارش کوچکترین تعقیری نکرده خدارو شکر   

۲- ماجرارو برای یکی که پاش بیرون حوض بود و هم سید و خوب میشناخت هم او ن خانوم روتعریف کردم  بهم گفت خودتو بزار جای اون ‌‌یک دختر مجرده و تنها مرد متاهل هم رشته اش هم محمد خوب اگه به پسر های مجرد رو بنداز که براش حرف در میارن  و از طرفی خودشم خیلی معذب میشه! محمد هم که به همه کمک می کنه و اصلا براش هیچ کس فرقی نداره ! شاید فکر کرده که اگه به محمد رو بندازه  از همه دردسرش کمتره کسی هم فکر بد نمی کنه!

منم با خودم فکر کردم که بهتره حواسم بهش باشه ولی اصلا به کسی چیزی نگم و خودم هم اذیت نکنم چون هنوز محمد همون محمد قبلی و دوست داشتنییه !!!پس دیگه حرفشو نمی زنم  مگر اینکه چیز عجیب غریب دیگه ای ببینم!! 

امروز خیلی دلم می خواست برم ورزش اما از صبح اسمون سوراخ شده و می باره منم هی آهنگ استاد شجریانو می زارم که میگه ببار ای دل خون ببار بر دشت و هامون ببار ! 

فردا وقت دکتر دارم  میخوام برم دندونامو بیلیچ کنم از رنگش راضی نیستم تا ۲۴ ساعت دندونام خیلی خساسه لذا چیز زیادی نمی توانم بخورم از طرفی دور کافی و چایی و کوک هم باید خط بکشم !!توی ایران قیمتش چنده می دونین؟؟؟ اینجا ۲۰۰ دولاره !!! راستی بلحره بعد از ۱ ماه استاپ وزنی امروز که خودمو وزن کردم ۱۳۵ پوند معادل ۶۱.۵ بودم خدارو شکر!! 

سه شنبه 

امروز صبح با دوچرخه رفتم دانشگاه هوا کمی سرد بود و باد می اومد واسه همین اینبار خیلی سخت بود برام همیشه توی ۴۵ دقیق ۵ کیلومتر و میرفتم اما اینبار ۱ ساعتی طول کشید! سه شنبه ها رو دوست دارم با بچه های ایرانی دانشگاه مک داند قرار می زاریم هر دفعه ۱۰ نفر بیشتر میان خلاصه کلی خوش میگذره!!بعد از مک دانلد من باید می رفتم دندون پزشکی واسه سفید کردن دندونام ! وقتی رفتم توی مطب دکتره کلی برگه بهم داد که امضا کنم که سوشون نکنم یک وقتی !۱ ساعت کارم طول کشید و من فکر می کردم الان دندونام هالیودی میشه و سفید یخچالی ولی اصلا از این خبرا نبود و ۱ درجه فوقش فرق کرد تازه اون به درک تمام دیروز با قرص های ادویل و کدین و قرص خواب آور خودمو بیهوش کردم چون از درد می خواستم سرمو بزنم به تیزی یک دیواری! لذا دیروز چیزی ننوشتم و الان دارم می نویسم که ۴ شنبه است! الان می یام به همه دوستای خوبم سر می زنم 

چهار شنبه: 

کارد بخور این شکم وامونده اه از صبح هر چی چشم دید شکمم خواست هی خونه جمع و جور می کردم هی کوفت می کردم لامصب باید ۶۰۰ تا می خوردم ۳۰۰ تا بیشتر خوردم از اینجا به بعد خیلی سخت لاغر شدن خدا بخیر کنه منم هنوز این آنفولانزای کوفتیم خوب نشده راحت نمی توانم ورزش کنم!! این ۱ هفته خیلی وقت خوبی بود همش هم تعطیل بودم اما هیچی ورزش نکردم  ! فکر کنم بدونم مشکلم چییه دکتر دندونم گفته نه چایی باید بخوری نه قهوه نه خردل و نه هر چیز رنگ داری خوب منم به جای اینکه ۱ چایی بزنم برا میان وعده یک حمله اساسی به یخچال کردم!! 

حالا قهوه و چایی و اینا به درک این قلیونه که دیگه نمی توانم بکشم خیلی اذیت میکنه البته من ماهی یک بار غروبی می شینم یک جا و حالشو می برم اما از و قتی که نمی توانم بکشم همش هوس می کنم! راستی مو هامو رنگ کردم قهوه ای روشن این سید که هنوز نفهمیده توی این چیزا خیلی بی دقته!!

پاییز زیبای من

سلام دوستای خوبم! 

صحبت پاییز شد منم فیلم یاد هندستون کردو دوباره دلم پر کشید پازسال ۲۹ مهر من اومدم امریکا وسط پاییز اومدم اوهایو ۸ ماه بعد نقل مکان کردیم به تگزاس! پاییز اوهایو معروفه کلی توریست میان سین سیناتی یا کلمبوس که هزار رنگ شدن پاییزو ببین اما من اینقدر دلم گرفته بود که هیچی بجز ایران نمی دیدم یاد مادر بزرگم می افتادم که قند داره و هر لحظه ممکنه حسرت دیدنش و یک عمر به دلم بزاره ! کلی غصه ام می گیره وقتی اون روز پاییزی که درست ۲ هفته بعده ماه رمضون بودو یادم میارم چشمای پر اشک مامانم مگه میشه یادم بره داداشم که برای اینکه نفهم داره گریه می کنه هی خمیازه می کشید میگفت دارم از خواب میمیرم چشام قرمز شده خواهرم بی رودروایسی گریه می کردن برام یک ایران سل گرفته بودن که توی هواپیمام باهشون حرف بزنم !! خدایا چقدر خوانواده خوبه!!اس مس هایی که تو هواپیما بهم زدن مگه میشه یادم بره شاید اگه پاییز نبود اینقدر غم انگیز نمیشد!!!ای کاش به جای اون پرواز غروب روز جمعه پاییزی به مقصد آمستردام و بعد دیتروید یک پرواز روز شنبه توی تابستون اونم ساعت ۱۰ صبح می گرفتم!!! 

  

حالا خیلی غمگینش نکنیم!!! چنتا عکس از پاییز اوهایو می زارم توی یک باغ وحش گرفتم این عکسارو لطفا به نوشته کنار اون عکسی که خرس قطبی رو بقل کردم توجه کنین!!!تازه از ایران اومده بودم اصلا نوشته های اینگیلیسی رو نمی دیدم آبرو ریزی هایی کردم تا جا افتادم بماند  

  

 

 

 

 

 

 

راستی بچه ها به این عکس آخر نگاه کنین که این خرسه قهوه ای اومده تا آفتاب بگیره خیلی نازه  مگه نه!