گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

گل باقالی خانم (مریم شیکمو)

یک وبلاگ خوشمزه و کم کالری دست نوشته های یک رشتی

موزه هنر های مدرن

قبل از اینکه تعطیلات زمستانی شروع بشه، با همکارا قرار گذاشتیم که بریم بیرون با هم! خلاصه بعد از چندتا پیشنهاد تصمیم بر این شده که بریم موزه ی هنر های نوین! البته پیشنهاد من بود! من عاشق این موزه هستم و به تازگی یک سریال مستند راجبع هنر مندان جدید و توضیح کارهاشون دیده بودم و خیلی علاقه مند بودم که دوباره به این موزه برم و با یک دید جدید به این کار ها نگاه کنم. همیشه بنظرم هنر نوین خیلی بیخود بوده ولی بعد از دیدن و خواندن راجبع آنها می توانم بگم که از دیدن خیلی هایشان لذت می برم!

خلاصه دیروز بارون شدید می آمد و باید میرفتم دنبال بنجامین چون ماشین خودش خراب بود و پدرش هم نمی توانست با متور سر کار بره و ماشین به بنجامین بده بخاطر باران! ازش پرسیدم چقدر راه از موزه تا خونه اتون بهم گفت 20 دقیقه منم گفتم که راهی نیست سورارش میکم! ولی 40 دقیقه بود! اونم توی جاده نا کجا آباد از بقل چندتا مذرعه و گاوداری رد شدم بارون هم شدید می آمد بنزینم هم کبود! خلاصه اولین پمپ بنزین وایستادم که بنزین بزنم ولی از بس خودم بنزین نزدم و هوا هم سرد بود زورم نمی رسید که در باک رو باز کنم! خلاصه یکم ترسیده بودم تو ناکجا آباد زیر بارون و من خنگ نمی توانم یک بنزین بزنم! یک خانومی من و دید و آمد طرفم و گفت بگذار کمکت کنم بنظرم کمک می خواهی انگار که دنیا رو بهم دادن! خیلی خوشحال شدم و کلی تشکر کردم! ( چه آدم های خوبی! اینقد که اینجا آدم میکشن تقریبا هیچکسی به کسی کمک نمی کنه!)

توی موزه کلی خوش گذشت خیلی خندیدم و مسخره بازی در آوردیم! یک بازی هم کردیدم ( آمریکایی ها عاشق باز کردن هستن) خلاصه بازی ای بود که هرکی بتوانه اسم نقاشی یا اسم نقاش رو بدون نگاه کردن به اطلاعات حدس بزنه بقیه پول ناهارش رو میدن! من بیچاره فقط خیلی معروف ها رو حدس زدم مثل پیکاسا و ونگوک! ولی یک مسابقه ی دیگه بود که هر کی که سریع تر بتوانه پیپ رو توی نقاشی "مردی با پبپ" پیکاسا پیدا کنه برنده اس و من بردم! البته شاهکاری نبود قبلا نقاشی رو دیده بودم!

خلاصه موقع برگشت کلی بنحامین درد و دل کرد و از تنهاییش گفت که می ترسه نتوانه با هیچ کسی دوست بشه گفت! برام تعریف کرد که مامانش ( مامانش آلمانی هست و پدرش آمریکایی) وقتی با باباش ازدواج کردن و آمدن آمریکا و دوست نداشته که بن بره مدرسه ی آمریکایی و بن هیج وقت مدرسه نرفته و توی خونه درس خونده و امتحان ها رو فقط مدرسه داده! و هیچ وقت هم تا حالا دوست دختر یا حتی دوست معمولی هم نداشه! دلم براش خیلی سوخت! ولی خوب پسر بچه اس و این نرماله! بعد هم گفت که استعفا داده و به هیچ کس بجز من نگفته و خاست که به کسی نگم! تا خودشون بفهمن! دلیلش هم گفت که سر کار مون قدرش رو نمی داند و فقط به صورت پاره وقت استخدامه! به نظر من خیلی تصمیم احساسی گرفته! با این اوضاع کار هر آدم عاقلی اول کار پیدا میکنه بعد استعفا می ده! اما شاید چون ماشین هم نداره اونم یک دلیل دیگه شده! این شهر لعنتی یک وسیله نقلیه عمومی نیست! مثل دهات های شماله! 


رژیم: کم خوردم و 2 کلیو تو این 2 هفه ای کم کردم!

دکتر کوسیرا

امروز با دکتر کوسیرا معلم شیمی ام تو ی کافی شاپ قرار داشتم تا ازش ریکامندیشن لتر بگیرم. چه استاد نازنینی! می توانم ساعت ها به داستان ها ی گوش بدهم! وقتی می خواهد چیزی رو غیر مستقیم بگوید همیشه گربه اش را مثال می زند تا کسی از دستش ناراحت نشود. اینقدر با شخصیت هست که گربه اش را هم مستر پپر صدا میزند نه پپر خالی ( پپر= ففلی) یک جمله ی خیلی قشنگ گفت به من وقتی بهش گفتم شما خیلی به گربتون با احترام حرف میزنید، فکر نمی کنید لوس میشه؟؟ گفت مریم توی زندگی همه چیز بحث عادته! اگه دوست داری که با احترام با مردم باشی و مردم با تو، باید به احترام گذشتن عادت داشته باشی! و از روی عادت گربه ات رو مستر پپر صدا کنی!

ساعت ها میشه باآدم های پخته ای مثل او حرف زد و چیز یاد گرفت!

ناهار هم آبگوشت پارتی دعوت بودیم و یکی از دوستان ایران آمده بود و خیلی از اوضاع مالی ناراحت و نگران!:( همش چهار ساله ایران نرفتم و مثل اصحاب کهف میمونم!خدا کمک کنه و این بحران مالی بگذره! بیچاره مردم!


رژیم: یادم نیست!

اولین روز بعد از تعطیلات

دیشب تولد کلی آدم بود! 

تولد هابی و رها و لاله. ما با بچه ها رفتیم خونه رها. رها تازه مامان شده و یک بچه ی کوچولوی خوردنی داره. ولی خیلی نا آرومی میکرد و نگذاشت بچه بازی حسابی بکنیم. خلاصه یک چیز کیک خریدیم و رفتیم خونه اشون و همه ی ما شمع فوت کردیم.  من هم یک برش کالباسی چیز کیک خوردم. امان بابای رها هم برای زایمانش اومدند اینجا و مثل همه کسایی که تازه میان آمریکا کلی حرف ایران و زداند و ایران و آمریکا رو با هم مقایسه کردند. 

نمی دانم این چه اخلاقیه که وقتی بحث سیاسی یا اجتماعی میشه،والیوم صدای همه میره بالا، انگار دارند دعوا میکنن با هم! این بچه ی بیچاره هم هی گریه میکرد میترسید از صدا های بلند. راستی قبل از اینکه بریم خونه ی رها رفتیم خونه سهیل یک کاسه سوپ هم اونجا خوردم فکر کنم یک ١٥٠٠ تایی شد دیروز.

یک دوستی داریم که تازه نامزد کرده و نامزدش هم بسیار دختر خوبیه اما خوب اصلا خوشگل نیست و 7 سال هم از دوست ما بزرگتره. نکته اینجاست که این رفیق ما قبل از نامزدی با این خانوم همیشه میگفت که دختر باید خیلی خوشگل و خوش هیکل باشه باید ال باشد و بل باشد، حالا که ای دوست ما رو گرفته همه ی دوستان جا خوردن و میگن این که همش از این حرف ها می زد و رو هر کی رو بهش معرفی میکردیم یک گیری به قیافش میداد حالا این چه کاریه کرده؟  این پسر ها هم خول هستندا! تو که این خانوم رو دوست داشتی چرا اصلا از این حرفها زدی؟


صبحانه یک کف دست نون و قهوه

میان وعده ١ نارنگی 

نهار ١ برش پیتزا