زنک

گفتن نداره! اما اگه بنویسمش قطعا راجبعش کمتر حرف میزنم. خوب اگه اینجا بگم کسایی که نمیشناسمشون می خوانن و خیلی غیبت نمیشه! خلاصه اش که این رفیق ما بد جوری روی اعصاب آدم پیاده روی می کنه! الان که دیگه تحویلش نمی گیریم رفته و با تمام دوستای ما که ما یکمی باهاشون مشکل داشتیم( البته از این مشکلاتی که خودمون می دانیم اما هرگز به روی هم دیگه نمی آوریم) خلاصه اش با اونا تریپ لاو ترکونده و صبح ها می روند باهم می دواند!!! :)) همش فکر می کنم که هنوز از اون بازی والیبالی که راش ندادیم اینقدر ناراحت که صبح ها برنامه ورزشی پیاده کرده! این بار اولش نیست تقریبا با تمام کسانی که  دوستیشو به هم زده همین کار ها را کرده! ای کاش زود تر از بین ما برود که جمع تمام دوستای ما را به هم زده!! 

   

ای کاش می شد بهت فکر نکم! اصلا به حسادت های زنانه ی بسیار زشتت توجه نکنم! اما لامذهب یک زمانی دوستم بودی به این راحتی ها من همه چی یادم نمیره! تویی که هر لحظه احساساتت که عوض میشه یک لحظه هم فکر نمی کنی و چشم سفید بازی در میاری!!   

 

آخیش راحت شدم! حرف هام زدم! یک روش روانشناسه که معروف به صندلی خالی است را من اینجا پیاده کردم!!!  یک صندلی خالی برای مخاطبت٬ فقط می ماند چیز هایی که توی دلته بهش بگی! گشتاسب تراپی! 

 

صبحانه ۳۰۰ تا نهار ۴۵۰ تا اینجا! 

 

پیوست: امتحانم خیلی بد نشد خوبم شد تازه :)