خروس جنگی شدم

امروز خیلی بی مورد با سید دعوایم شد! سر اینکه هی من حرف سارا را می زدم و او اصلا خوشش نمی آمد و مرتبا می گفت تو که میگی راحت شدی پس چرا اینقدر حرفش رو میزنی؟؟ راست می گفت! اما گاهی انسان تنها چیزی که لازم دارد یک شنونده ی خوب است. کسی که راجبع به تو قضاوت نکند و اگر عصبانی شدی و حرف بدی زدی ، او به دیگران نگوید، کسی که بفهمد زمان عصبانیت تو را کم خواهد کرد و با آرامش به تو گوش دهد! مادرم فرد خیلی صبوری بود! اما شنونده ی خوبی نبود چون مدام نصیحتم می کرد! شوهرم هم که اصلا شنونده نیست!  

 

بگذریم بعد از دعوا من با ماشین رفتم دانشگاه و تا نهار که حدودا ساعت 3 بود دانشگاه ماندم نهار امروز نوبت عالم بود! دستپخت عالم خوبه خوراک مرغ + پلو بود 400 کالری خوردم! درسته که دیگه 2 روز توی هفته که نوبت نهار پختن من و سید هست غذا نمی پزم اما خیلی هم خوشحال نیستم! آخه من و سید دیگه خیلی وقت کمی رو به خودمون 2 تا اختصاص می دهیم همش با دوستانمون بیرون هستیم! دلم می خواد که برنامه های خانوادگی خودمان را هم داشته باشیم! 

ای کاش بچه داشتیم و با بچه هایمان بیرون میرفتیم!!! بعد آمدم خانه کمی خوابیدم و تا 9 درس خواندم بعد هم به دعوت سیسی به شام هندونه+ پنیر دعوت شدیم! بعدشم شلم و الانم ساعت 12 هست و خانه ام!

 

اوضاع ورزش هم خوبه یک تیم والی بال داریم، البته بیشتر دوستانه است تا حرفه ای اما هفته ای 2 یا 3 بار می رویم برای بازی! 

 

فردا امتحان دارم برام دعا کنین