نوروز ۸۹

 

نوروز آغاز قصه ای دیگر است  

 

                    قصه ات بی غصه باد. 

سلام به دوستای خیلی خوبم مثل توییگی و سوگند که منو با کامنتای خوبشون حسابی سرحال آوردن. حتی اگه آپ هم نکنم اونا هوامو دارن! 

 بچه های پایداری عیدتان مبارک! اول از همه انشالا سالی پر از شادی و برکت و عشق داشته باشیم آمین . 

  سال ۸۹ را با ۷ نفر از دستانمون در خانه  آغاز کردیم. در حالی که سر سال تحویل اینجا برف میامد. با دوستان بودن خیلی خوبه اما من آنقدر دلم برای همه تنگ شده بود که سر سال تحویل اصلا شاد نبودم مخصوصا بعد از شنیدن پیام نوروزی م حم ود. که سرا سر تحدید و مثل یک دیکت تا تور بزرگ ٬ تمام حرفاش بوی ترس میداد! آدمی که نمی ترسه  تحدید نمی کنه! وقتی وبلاگ سوگند رو خواندم که از قول دوستش نوشته بود که سال خوب سالی نیست که خوب شروع بشه سالیه که خوب تمام بشه! قلبم آروم گرفت! چون با غصه شروع کردم. 

 

بگذریم٬ من وزنم دقیقا ۵۸ کیلو شده و باید به ۵۰ برسونم تا دلم راضی بگیره! این یکی از اهداف سال جدیده ! 

راستی بگذارین اهدافم رو در سال جدید با شما ها قسمت کنم شاید مثل هر سال مجبور نشم که اهداف پار سال رو بنویسم.  سال ۸۹ شروع قصه جدید می خوام این قصه هپی اند باشه! میدونم خیلی چیزا دست من نیست٬ اما خیلی چیزام دست من هست. مثلا نمره هام رابطه ام با سید با دوستام ولخرجی هام . خلاصه اش که تا زنده ام تغییر می کنم! 

 

تمام سعی ام را می کنم که تا آخر سال ۸۹: 

 

۱. آزمون تخصصی رشته ام را با نمره خوب قبول شم. 

۲. معدل ۴ 

۳.وزن نهایی ۵۰ 

۴. گرفتن اقامت کانادا 

۵. کاهش فعالیت ها خاله زنکی( غیبت تهمت افترا دروغ و....) 

۶. ......... 

 

آرزو های سال ۸۹: 

 

۱.گرفتن گرین کارد. 

۲. آمدن به ایران 

۳.داشتن یک شغل خوب که حداقل خرج درسم و کتابام و بلیط ایرانم را بده 

۴.سلامتی مادر بزرگام پدر بزرگام و همه فامیلم 

۵. ورزش کردن!!!! ( ببین چه کردم با خودم که آرزو شده برام) 

۶............................................................. 

 

 دیروز یاد داشت های شب عید پارسال را می خواندم از خدا این چیز ها رو خواسته بودم: 

  1. رفتن به یک جای گرم تر(اون موقع ما اهایو بودیم دما ۳۰ درجه زیر صفر بود) 
  2. پاس کردن امتحان تافل با نمره خوب 
  3. پیدا کردن دوستان خوب 
  4. شروع کردن یک رشته خوب 
  5.  لاغر شدن! 
  6. مرتب نماز خواندن!!!!!!!! 

جالب اینکه خدای خیلی مهربون منو اورد تگزاس دانشگاهی که قبول شدم اصلا تافل نمی خواست!! یعنی خدا منو از تافل دادن معاف کرد! دوستای خوب که تا دلتون بخواد دارم اینجا!! 

رشته پرستاری هم که همیشه عاشقش بودم قبول شدم.  

۱۵ کیلو هم لاغر شدم!  اما نماز٬ اونی دسته خودم بود ......بدتر از همیشه....... 

به خودم می گفتم ایکاش از خدا گرین کارت هم خواسته بودم خیلی خدا بخشنده است! 

خودشم از بین این همه صفت هایی که داره بخشنده و مهربان رو انتخاب کرده!  

الان میام ببینم به شما ها خوش میگزره یا نه